در عشق تو جانا به خدا بال و پرم سوخت
آتش زده بر جانم و گویا جگرم سوخت
از چشم ترم داده به گل بوتهِ عشق آب
با صاعقهِ غم چه کنم؟ خشک و ترم سوخت
پروانه صفت چرخ زنم دورِ سر یار
هرچند که این شمع، سراپا مگرم سوخت
با قیمت جان جور و جفای تو خریدم
عمریست که اما و چرا و اگرم سوخت
یک سو غم دل سوی دگر رنج زمانه
هر یک به طریقهِ خودش بیشترم سوخت
در پیچ و خم کوچه ی تقدیر دویدم
هرگز نرسیدم به تو لوح قدرم سوخت
هر شب بخدا دود شوم مثل سپندی
دیریست که در عشق تو جان تا سحرم سوخت
م.ع.بدر